فیلسوف نامدار تحلیل زبانی، لودویگ ویتگنشتاین، در یکی از معروف ترین اظهارات خود می گوید: اکثر نزاع ها به سبب عدم تعریف دقیق معنای واژگان برپا می شود. اگر آدمی واژه ها را دقیق و شفاف تعریف می کرد، از بسیاری از نزاع ها به دور بود. به نظر می رسد در قلمرو علم تاریخ و نزاع هایی که در باره ماهیت آن وجود دارد، این جمله ویتگنشتاین به خوبی توضیح دهنده وضع موجود است. در قلمرو علم تاریخ – همانند دیگر علوم- مجموعه ای از مفاهیم بنیادین وجود دارد که به نوعی تعریف آن مفاهیم تعریف و تبیین آن دانش نیز به شمار می رود. مفروض نگارنده این است که در فضای علمی اهل تاریخ در کشور ما آشفتگی جدی در خصوص تعریف مفاهیم کلیدی تاریخ شناسی وجود دارد. بر این اساس نوشتار حاضر سعی می کند با ارائه تعریفی از برخی از این مفاهیم اندکی از آشفتگی مفهومی موجود کاسته و در مسیر توسعه مباحث نظری در این حوزه گامی هر چند کوچک بردارد.
تاریخ و علم تاریخ
الف- معنای لغوی
در زبانهای اروپایی از مفهوم history با اشکال مختلف آن برای تاریخ استفاده میشود. ریشه این واژه histore از یونان و گویش ایونی( lotopia= ایستوریا) به زبانهای انگلیسی(history) فرانسوی (histoire) ایتالیایی(storia) و اسپانیایی(historia) رسیده است. به معنای نقل وقایع و حوادث گذشته و به عبارت دقیقتر یعنی جستجوی هر آنچه به دانستنش بیرزد. ( آلن بیرو، ص160)
در دوره جدید مسلمانان برای معادل واژه history به درستی مفهوم تاریخ را در نظر گرفتند. اما درباره ریشه و معنای دقیق آن اتفاق نظر چندانی به وجود نیامد. برخی تاریخ را دارای ریشه عربی از “ارخ” به معنای بچه گاو وحشی دانستهاندکه چون به باب تفعیل رفته قالب “تاریخ” گرفته و معنای وقت ازاله کردن گاو وحشی از آن مراد شده ( السخاوی، ص19) که ناظر به حدوث اتفاقی جدید است.
اما دسته دیگری ریشه واژه “تاریخ” را در زبان فارسی و مفهوم “ماه روز” جستجو نمودهاند. به زعم آنان تاریخ معرب ماه روز است که در ایران باستان به معنای”تعیین روزی که در آن امری مشهور بین ملت یا دولتی آشکار شده یا آنکه در آن روز واقعه ترسناکی چون زلزله یا طوفان حادث گردیده است”. ( السیوطی، الجزء الاول، ص10 و- ابی الفداء، ج1، ص80 و- ابن الوردی، ج1، ص271 ) “ماه روز” در ایران باستان تقریبا برابر با واژه “شبانه روز” امروزی بوده است. ( حمزه اصفهانی، ص4. نیز بنگرید به ارجاع پیشین ) یعنی ثبت و فهم حوادث در قالب زمان و مکان معین. بنابراین آنچه در این مفهوم دارای حضور و نمود بیشتری بوده، توجه به رخدادها و حوادث در قالب مکانی و زمانی است.
گویا در عهد خلیفه دوم، مسلمانان بوسیله هرمزان ایرانی با واژه “ماه روز” آشنا شده اند. در حالی که خزانه خلافت اسلامی به سبب غنایم زیادی که به آن وارد میشد و هم چنین برای اداره سرزمینهای مفتوحه، ضرورت تشکیل دیوان حکومتی اجتناب ناپذیر نموده بود، اما چون اعراب از چنین تشکیلات حکومتی شناختی نداشتند در بلاتکلیفی به سر میبردند. تا این که به پیشنهاد هرمزان برای نخستین بار به تاسیس “دیوان” اقدام کردند. در این زمان بود که مسلمانان با اخذ واژه “ماه روز” و ساختن اسم مفعول “مورخ” از آن، مصدر آن یعنی “تاریخ” را در ادبیات عرب مورد استفاده قرار دادند. (بنگرید به ارجاعات پیشین و- طبری، ج2 صص388-389)
در بیان معانی مختلفی که برای واژه تاریخ بیان شده، دو دیدگاه پیشگفته بیش از آراء دیگر مورد توجه اهل فن قرار گرفته است. با این حال ناگفته نماند که هر دو نظر یاد شده برای معنای واژه تاریخ قانع کننده نیستند. توضیح اینکه در خصوص تعریب و معرب بودن واژه تاریخ باید توجه داشت که کمترین شباهت آوایی(phonetic analogy) و قرابت واکه ای(vowel affinity) یا هم آهنگی واکه ای(vowel harmony)، تشابه صرفی( morphological analogy)و یا تکواژی (morphemic) بین “ماه روز” و “تاریخ” وجود ندارد. به همین دلیل آن را تعریب غریبی میدانند.( الملک محمد صدیق خان، ج1، صص4و5 ) اما در باره ریشه فارسی “تاریخ” و اینکه از “ماه روز” گرفته شده، تنها قرینه و اماره ای که برای تطابق و مناسبت معنای مذکور یاد شده این نکته است که همانند تولد بچه گاو وحشی حادثه ای پدیدار میشود. بنابر این میتوان گفت نظریاتی که درباره معنا و ریشه واژه “تاریخ” تاکنون مطرح شده کافی و وافی به مقصود نبوده و اذهان را قانع نکرده است.
در این باره دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که قائل به ریشه یونانی واژه تاریخ است. در این نظریه، تاریخ مشتق از “آرخه” یونانی به معنای متقدم، کهن، مسن، کهنه، گذشته، دیرینه، قدیمی، باستانی و اثر است. به روایت سیمپلیسیوس، انکسیماندر(547-611 پ.م) از حکیمان پیش از سقراط، نخستین بار واژه “آرخه” را معرفی یا وارد بحث های فلسفی خود کرده است. مونث بودن ریشه واژه آرخه یک امر اتفاقی نیست. به ویژه آنکه این واژه وقتی وارد فضای فکری و هستی شناسی حکیمان پیش از سقراط می شود، چندین هزاره سنت و میراث آیینی- اسطوره ای مدنیت های اژه و آسیای صغیری را که عنصر مونث و آیین های الهگان مادر به مثابه مادر و منشا زایندگی، قوه باروری، آفرینندگی و تضمین کنندگی تداوم، استمرار و بقای حیات طبیعی و کیهانی تلقی و باور می شد، به میراث برده و بر شانه گرفته بود. واژه آرخه در معانی مختلفی مورد استفاده قرار گرفته است. گاه به معنای سرمنشا صدور چیزها، عنصر هستی بخش، گاه در مقابل پایان و فرجام و انجام قرار می گرفته، گاه نیز هر دو را به هم تنیده و خود آغاز و انجام، بدایت و نهایت، اول و آخر هر چیزی قرار می گرفته است.( ملاصالحی، ص39)
اگر بپذیریم میان واژه تاریخ که گفته می شود از مصدر “ارخ” برگرفته شده و با ریشه واژه هلنی آرخه هم تباری و خویشاوندی واژگانی وجود دارد، می توان گفت واژه “تاریخ” نیز چونان واژه “ارکئولوژی” تعریف خود را به لحاظ مفهومی در خود داشته و به لحاظ موضوعی نیز خود را تعریف می کند. در گویش مازندرانی (طبری) نیز حتی امروز “ارکه” به معنی آغازین، معنای لغوی خود را حفظ کرده است.
در این میان برخی از صاحبنظران زبانهای باستانی نظریه دیگری را نیز مطرح میکنند که میتواند قابل تامل باشد. به زعم ایشان در عهد باستان و در میان تمدنهای بین النهرین به ویژه تمدن اکدی و آشوری، زندانیان در محبس برای فراموش نکردن مدت روزهایی که بر ایشان می گذشت، بر روی دیوار برای هر روزی که سپری میشد خطی را به شکل حرف الف در فارسی امروزی حک میکردند که اصطلاحا به آن “ارخ” گفته میشد که مراد از آن گذشت و عبور زمان بود که بعدها واژه “تاریخ” از ریشه آن اخذ و مورد استعمال قرار گرفت.
به نظر راقم این سطور، دو مورد اخیر که در معنای “تاریخ” عنوان شد، میتواند منطقی ترین باشد به شرطی که بتوان با تحلیل های استنادی و زبان شناختی قوت استدلالی آنان را فزونی بخشید.
ب- تعریف
بسیاری از اهل نظر بر آنند که تعریف “تاریخ” و “علم تاریخ” امری سهل و ممتنع است. اگرچه تعاریف زیادی ارائه شده، اما هیچ گاه تاریخ شناسان نتوانستند در اینباره به اتفاق نظر برسند. این مشکل تنها به حوزه تعریف محدود نمیشود بلکه در تعیین “موضوع” و “قلمرو” این دانش نیز اختلاف نظرها کاملا جدی است. با این همه صاحبنظران قدیم و جدید هر کدام به گونه ای به این مقوله پرداخته و در صدد ارائه تعریفی از علم تاریخ و تبیین موضوع و قلمرو آن برآمدهاند. فلیسین شاله می نویسد: “تاریخ مطالعه گذشته جامعه های انسانی است و بر خلاف تمام علوم که در باره مطالب کلی است تاریخ از حوادث خصوصی اتفاقی بحث می کند و گذشته ای را که نمی تواند موضوع علوم تجربی قرار گیرد، بررسی می نماید”. ( فلیسین شاله، ص58)
در نظر قدما، تاریخ معنای واحدی نداشت. سقراط علم تاریخ را در معنی شناخت، اما ارسطو آن را در معنی گردآوری اسناد و مدارک به کار می برد. البته در این میان دیدگاههایی نیز مبنی بر امتناع در “تعریف” علم تاریخ و بلاموضوع بودن آن مطرح و به تبع آن تعیین حدود و قلمرو آن ناممکن دانسته شده است. برای نمونه شوپنهاور معتقد بود که اساسا تاریخ مبتنی بر طبقه بندی آلی است و نمیتوان آن را مانند علوم دیگر تعریف و طبقه بندی زمانی کرد. او موضوع علم تاریخ را نیز نامتناهی میدانست و بدین وسیله آن را برخوردار از موضوع مشخصی نمی دانست. ( پوپر، ص1114 )
در میان تعاریف موجود از علم تاریخ هر چقدر از نظر زمانی از تعریف قدما به تعریف متاخران نزدیکتر میشویم، بر نقش انسان و به تبع آن عقل انسانی تاکید بیشتری شده است. این در حالی است که در تعریف قدما بیشترین تاکیدها بر مقوله زمان بوده است. این روند باعث ایجاد تحولی بنیادین در حوزه علم تاریخ شده که تاکید بر تاریخ تحلیلی در مقابل تاریخ روایی است. یعنی به همان گونه که قدما بر تاریخ روایی پای میفشردند، در مقابل متاخران چند قرنی است که بر تاریخ تحلیلی تاکید میورزند. ابوریحان بیرونی به اصرار و تکرار میگفت که تاریخ ” وقتی باشد اندر زمانه سخت مشهور که اندرو چیزی بوده است.” ( بیرونی، ص235) هم چنین کافیجی آورده است که “تاریخ مدت زمان معینی است بین حدوث امری آشکار و اوقات حوادث دیگر.” ( کافیجی، صص52-63) یا شمس الدین سخاوی می نویسد: “اصطلاح تاریخ به فنی دلالت دارد که در آن از وقایع زمان، به منظور تعیین هنگام[ویژگی و جای آن واقعه ها] سخن میرود. در واقع، تاریخ به آنچه در عالم بود (و هست) مربوط است.” ( سخاوی، ص60)
آنچه در تعریف قدما مورد تاکید قرار گرفته، تاکید بر یک “زمان نسبی” در مقابل “زمان مطلق” است. در حالی که در تعریف متاخران- که بیشتر بعد از تحولات رنسانس در مغرب زمین ظهور یافت- علم تاریخ یعنی “اندیشه مورخ” و تاریخ یعنی “تاریخ معاصر”- آن گونه که کالینگوود و بندتو کروچه میگفتند. ( کالینگوود، ص279) از دیدگاه امثال کالینگوود انسان در تاریخ، پژواک صدای خود را میشنود. این دسته نقش مورخ را در علم تاریخ بسیار برجسته و فربه دیده و به نوعی وی را خالق تاریخ معرفی میکنند. البته در این میان نظریه پردازانی مانند دیلتای هم هستند که سعی میکنند حکم حد واسط را بین زمان گراها و عقل گراها داشته باشند. یعنی هم بر پدیده زمان و هم بر پدیده عقل در تعریف علم تاریخ تاکید میکنند. (در باره دیلتای بنگرید به: کالینگوود، صص 218- 224 ) به هر حال هر چه از دوره مدرن به طرف حال پیش میآییم، نقش مورخ در علم تاریخ برجستهتر میشود. تا آنجا که در مباحث اندیشمندان پست مدرن، تاریخ همانند رمان چیزی فراتر از ادراکات مورخان نیست.( همانجا )
بدون تردید آنچه مورخان و محققان تاریخ را به ارائه چنین تعاریفی سوق میدهد، انتظاراتی است که آنان از این علم داشتند و چون این اتنظارات( یا به تعبیر ماکس وبر، حیث التفاتی) متغیر و سیال بوده، به تبع آن، تعاریف نیز در قالب حکمی تاریخی مشمول تغییر و تحول شده است. بنابراین تعریف از هر علمی تابع انتظارات ما از آن علم است و این مسئله نه تنها برای علم تاریخ، بلکه درباره تمامی علوم صادق است.
نگارنده با مطالعه تعاریف موجود از علم تاریخ- که از سوی اندیشمندان قدیم و جدید مسلمان و غیر مسلمان مطرح شده- تعریف زیر را مناسب میداند. با این توضیح که تعریف مورد نظر، ابداع نگارنده نیست بلکه فهم او را از علم تاریخ نشان می دهد. زیرا اجزاء موجود در این تعریف برگرفته از آراء و نظریات اندیشمندان و صاحبنظران مختلف است و شاید ترکیب متغیرهای مختلف آن سهم راقم سطور باشد. با این مقدمه نگارنده “علم تاریخ” را “معرفت به حوادث مهم گذشته انسانی” میداند.
در تعریف یاد شده، چهار متغیر برای علم تاریخ در نظر گرفته شده است؛ معرفت، حوادث مهم، گذشته و انسان. به نظر میرسد حذف یا نادیده گرفتن هر کدام از این متغیرها، تاریخ شناسی را از داشتن موضوع و قلمرو مشخص محروم خواهد کرد.
اما توضیح متغیرهای موجود در تعریف بالا بدین قرار است؛ نخست این که علم تاریخ به زعم راقم سطور معرفتی با شان مستقل است و از آن جهت که دارای موضوع، روش و هدف مشخصی نیز هست، بنابراین بر خلاف ادعای کسانی که علم تاریخ را فاقد موضوع و روش میدانند و به همین سبب آن را در سطح توضیح و کمک کننده معارف دیگر معرفی میکنند(علوم آلی)، نگارنده علم تاریخ را به عنوان یک دیسیپلین(رشته علمی) برخوردار از مشخصات معرفتی خاص میداند. این که معرفت تاریخی از چه جنسی است و دارای چه مولفههایی؟ موضوعی است که در جای خود باید بدان پرداخت. ناگفته نماند، استفاده از واژه “معرفت” در تعریف یاد شده از آن روست که غایت هر علمی “شناخت” است. بنابراین مفهوم معرفت به واژههایی مانند “بررسی”و “مطالعه”، که اساسا نمی توانند غایت علمی را نشان دهند، بلکه ناظر به ابزار و وسایل شناختند، ترجیح داده شده است.
متغیر دوم دلالت بر “انسان” دارد. زیرا اساسا انسان موضوع علم تاریخ است. ما در تاریخ به دنبال انسان هستیم. از این رو آن جایی که انسان نباشد، تاریخ نیز وجود ندارد. موضوعی که بالاستقلال برای تاریخ شناسی مهم است، انسان است. بنابراین علم تاریخ پیرامون موضوع “انسان” در گردش است. اگر در تاریخ، کوه طور یا غار حراء و یا چاه زمزم و حجرالاسود اهمیت یافته، به علت وجود ردپایی از انسان در آن مکان هاست، و گرنه آنان به خودی خود موضوع و محل توجه علم تاریخ قرار نمی گرفتند. به عبارت دیگر توجه مورخان به پدیدههای غیر انسانی تبعی است و نه مستقل.
متغیر سوم دلالت بر “گذشته” دارد، چرا که اساسا قلمرو علم تاریخ محدود به زمان گذشته است. یعنی در تاریخ تنها از وقایعی گفتگو میشود که رخ داده و زمانی از آنها گذشته است. علم تاریخ به حال و آینده تعلق ندارد، بلکه تنها شامل زمان گذشته است. اگر در این علم از زمان حال و آینده گفتگو شود، در آن صورت به قلمرو فایده “تاریخ” قدم نهادهایم. به عبارت دیگر، فایده تاریخ اساسا برای زمان حال و آینده است و مورخ پرسشهای خود را در علم تاریخ از حال استخراج میکند، اما موضوعات تاریخی تنها در زمان گذشته قابل جستجو هستند. در حال حاضر شاخههای جدیدی در علم تاریخ ایجاد شده که قلمرو این علم را به زمان حال بسیار نزدیک کرده است که از آن جمله میتوان به “تاریخ اکنون”actual history و”تاریخ شفاهی”oral history و”تاریخ زنده”living history اشاره نمود. اما با این وصف، باز هم قلمرو آن از زمان گذشته خارج نشده، بلکه تنها “گذشته تاریخی” به “حال” نه صد سال بلکه صد روز نزدیکتر شده است. گفتنی است که این فاصلهها را شاخههایی از مطالعات علم تاریخ مانند “تاریخ شفاهی” و “تاریخ اکنون” پر کرده است.
اما متغیر آخر دلالت بر “حوادث مهم” دارد. یعنی هر چیزی که در گذشته برای انسان و درباره انسان اتفاق افتاده، جزو تاریخ به شمار نمی آید. بلکه تنها وقایع مهمی که برای مورخان ارزش ثبت داشته باشد، جزو تاریخ است. البته مهم بودن و یا نبودن یک حادثه در نزد مورخان، امری نسبی است. به عبارت دیگر، در اینباره هیچ اتفاق نظری در بین مورخان نیست. آنان متاثر از ارزشها و باورهای شان، این “مهم” بودن را تعریفی ویژه نمودهاند. شاید واقعه ای برای یک مورخ مسلمان مهم تلقی شده و ارزش ثبت پیدا کرده، اما همان واقعه برای مورخ یهودی از عنصر “مهم” بودن تهی باشد و از این رو آن را ثبت نکند. بنا براین در مهم بودن یک رخداد، هر مورخی به صورت اختصاصی آن را تعریف میکند. اما آنچه حائز اهمیت است، این که هیچ مورخی، واقعه ای را که برایش مهم نبوده و از نظر او ارزش ثبت نداشته، ثبت نمی کرده است. به عبارت دیگر، هر رخدادی که مورخی آن را ثبت کرده، به طور قطع و یقین واجد عنصر “مهم” بوده، و گر نه هرگز ثبت نمی شد. ضرورت گنجاندن این متغیر در تعریف حاضر، زمانی بیشتر روشن میشود که از زاویه برهان خلف به آن بنگریم و این متغیر را از تعریف حذف کنیم. در این حالت تاریخ مساوی با تمام گذشته انسان میشود. در حالی که این نه ضروری است و نه ممکن.
وقایع نگاری و تاریخ نگاری
اگر در قلمرو تاریخ شناسی بخواهیم ترتیب زمانی برای مفاهیم تاریخ، وقایع نگاری و تاریخ نگاری تعیین کنیم، تاریخ چون پیش از همه حادث می شود، بالطبع در ابتدا قرار می گیرد. پس از آن وقایع نگاری و به دنبال آن، تاریخ نگاری می آید. تاریخ← وقایع نگاری← تاریخ نگاری
وقایع نگاری ثبت رویدادهای تاریخی به وسیله برخی از شاهدان عینی است. ارزش و اعتبار این ثبت هم ریشه در مشاهدات عینی شاهدان دارد- مزیتی که آن شاهدان دارند و دیگران نسبت به آن حوادث از این مزیت برخوردار نیستند. بنابراین الزاما وقایع نگار، فردی آشنا به علم تاریخ نیست. او می تواند کسی باشد که ذاتا اشراف و حتی علقه ای هم به تاریخ نداشته باشد. اما وقایع نگاری او به سبب برخورداری از امتیاز مشاهده مستقیم رویداد، حائز اهمیت و اعتبار است.
در مقابل، تاریخ نگاری رویکردی علمی به داده های تاریخی است که تاریخ نگار مبتنی بر دانش تاریخ و اصول نقد گزاره های تاریخی که در این دانش تبیین شده است به توصیف و حتی تحلیل آن ها می پردازد. بر این اساس می توان گفت تاریخ نگار در گزارش تاریخ به دو شکل عمل می کند. در مرحله نخست داده (data)های تاریخی را بر اساس اسلوب های نقد گزارش های تاریخی مورد بررسی قرار داده و آنها را تبدیل به fact (گزارش حادثه قریب به امر واقع) می کند. در مرحله دوم تاریخ نگار اگر قائل به تحلیل گزارش تاریخی باشد، آن را بر اساس عقل تاریخی مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد. بنابر این تاریخ نگار تمام اعتبار علمی خود را مدیون تلاشی است که در باره گزاره های تاریخی مبتنی بر اصول تاریخ شناسی انجام می دهد. به این اعتبار تاریخ نگاری به عنوان رویکردی علمی و حرفه ای در مقابل وقایع نگاری که رویکردی غیر علمی و غیر حرفه ای است، قرار می گیرد.
وقایع نگاری مقدمه تاریخ نگاری است. به عبارت دیگر تاریخ نگار براساس داده های وقایع نگار به چینش و پردازش علمی رویدادها پرداخته و آنها را در قالب توصیف و تحلیل علمی ارائه می کند. بنابراین طبیعی است که تاریخ نگار الزاما باید فردی آشنا به اصول و مبانی علم تاریخ و تاریخ ورزی باشد. تاریخ نگاری، فعلی تخصصی و علمی است که از عهده غیر تاریخ شناسان بر نمی آید. بر اساس آنچه گفته آمد می توان میان دو مفهوم “وقایع نگاری ” و “تاریخ نگاری ” تفاوت های اساسی به -شرح زیر- قائل شد؛
1. وقایع نگاری عملی معطوف به اراده است اما تاریخ نگاری عملی معطوف به اندیشه است. وقایع نگار در قالب کنشی ارادی از سر کنجکاوی و هر چیز دیگری، آنچه مشاهده می کند برای حفظ و جلوگیری از فراموش شدن آن ثبت می کند. در حالی که تاریخ نگار در قالب کنشی اندیشه ای از سر تامل و تفکر در رویدادهای مثبوت، به توصیف، تبیین و یا تحلیل آنها می پردازد.
2.در تاریخ نگاری نظم منطقی میان رویدادها –از حیث زمانی، مکانی و موضوعی- بیشتر و قوی تر از وقایع نگاری است. علت آن هم واضح است. اندیشه ای در پس پشت تاریخ نگاری وجود دارد که از آن به عنوان تاریخ نگری یاد می شود. تاریخ نگری همواره یک نگرش –به تعبیر هگل- روحی به رویدادها را برای تاریخ نگار به دنبال دارد. به همین سبب هم معمولا تاریخ نگاران نگرشی فرادیدی به رویدادها دارند و به ریشه ها نفوذ نمی کند.
توضیح تمایزات دو مفهوم “وقایع نگاری” و “تاریخ نگاری” به منزله ارزش گذاری در باره آنان نیست بلکه تبیین تفاوت های موجود میان آنان مد نظر است. بهر حال وقایع نگاران به عنوان مورخان نابلد هرچه باشند کسانی هستند که نخستین قدم را در تکوین دانش تاریخ –دانسته و یا ندانسته- برمی دارند. به گفته هگل: “اینان تاریخ نویسانی هستند که کارها و رویدادها و اوضاعی را وصف کرده اند که خود آنها را دیده اند و آزموده اند و در آنها و روح آنها شریک بوده اند و در باره این کارها و رویدادها گزارش نوشته اند و بدین گونه رویدادی (دنیوی) را به حوزه تصور معنوی گذار داده اند- و آنچه را وجود صرف بوده است به صورت امری معنوی و تصوری (ساخته قوای) آشکار و پنهان ذهن در آورده اند… چنین تاریخ نویسانی واقعیات گذشته را به زمینه ای بهتر و برتر از جهان سپنجی که رویدادگاه آن واقعیات است، منتقل می کنند و آن را به پهنه جاودانگان بر می کشند.” ( هگل، ص3 )
نقد تاریخ نگاری
مفهوم “نقد” یعنی بررسی و ارزیابی قدر و قیمت و یا ارزش چیزی و یا بررسی نقاط قوت و ضعف اثری به منظور تعیین طبیعت و یا محدودیت های آن، یا تعیین میزان مطابقتش با معیارهای مقبول است. “نقد تاریخی” هم در اشاره به فعالیت های علمی گفته می شود که از نظر مقیاس و هدف با هم فرق دارند. اما عنصر مشترک همه این فعالیت ها علاقه آنان به باز کشف کردن گذشته است. (, p.1 Jackson ) و بالاخره “نقد تاریخ نگاری” نقدی است که حوزه فعالیت علمی خود را تنها به آثار مکتوب در باره گذشته انسانی محدود می کند و دیگر مراجع تاریخی (به ویژه مراجع غیر مکتوب) را موضوع بررسی انتقادی خود خود قرار نمی دهد.
در توضیح نقد تاریخی باید گفت محقق تاریخ در هر پژوهشی همواره با دو قصد رو به روست. از قصد نخست با عنوان شناسایی امر واقع یاد می شود که تلاشی برای رسیدن به کنه امر واقع است و در پژوهش های تاریخی با تبدیل داده (data ) به امر واقع(fact) صورت می گیرد. توضیح این که تمام گزارش های تاریخی که از طریق منابع در اختیار قرار می گیرند، در ابتدای امر چیزی بیش از یک یا تعدادی “داده” نیستند. داده خبری است که صحت و سقم آن برای پژوهشگر تاریخ روشن نیست اما آن خبر در منابع تاریخی، مثبوت و به عنوان یک داده در اختیار است. بنابر این نخستین قدم در هر پژوهش تاریخی تبدیل data به fact است. عزیمت دوم محقق تاریخ تجزیه و تحلیل (analysis) آن فاکت هاست که بایستی بر اساس چارچوب نظری مشخص و با بهره گیری از یک نظریه به آن دست یافت.
قصد نگارنده از توضیحات بالا تذکار این موضوع است که در نقد تاریخ نگاری اساسا چه چیزی بایستی در باره مورخ و اثر تاریخی او مورد نقد قرار بگیرد. نیز تاکید بر این نکته که تاریخ شناسان در تاریخ ورزی دو فعل کاملا مشخص و البته تا حدودی متفاوت و جدا از هم را به منصه ظهور می رسانند؛ 1. شناسایی امر واقع و 2. تحلیل.
بر اساس آنچه در باب تاریخ نگاری گفته شد طبیعی است که نقد تاریخ نگاری هم متشکل از دو بخش 1. نقد برونی ( ناظر به فاکتولوژی) و2. نقد درونی (ناظر به تحلیل) باشد. اگر بخواهیم تعریف روشی از این دو شیوه نقد ارائه کنیم، زعم نگارنده نقد برونی رویکرد تبیینی به متن است. به این معنا که ابعاد و زوایای مختلف موجود و مذکور در متن کشف و بین شود. در مقابل نقد درونی رویکرد تاویلی به متن است. به این معنا که با نگاه از بیرون ابعاد و زایای مختلف موجود و غیر مذکور در متن کشف و تفسیر شود. نقد برونی و درونی قابل تقسیم به نقد راوی و روایت است.
الف- نقد برونی راوی
موضوعات اصلی که در نقد برونی راوی باید مورد توجه قرار گیرد به شرح زیر است؛ 1. هویت فردی و خانوادگی 2. مشخصات جسمی و فیزیکی 3. فاصله زمانی و مکانی بین راوی و روایت 4. سبک و اسلوب نگارشی راوی 5. زمان و مکان رشد و نمو راوی 6. اعتقادات و گرایش های فکری 7. وابستگی سیاسی و اجتماعی 8. جایگاه علمی راوی به لحاظ رجالی 9. عدالت راوی 10. وضعیت و شرایط تاریخی مخاطبان راوی
ب- نقد برونی روایت
1. اصالت روایت از لحاظ خط و زبان و نوع کاغذ و شیوه تحریر که آیا با زمانه و فرهنگ راوی تطابق دارد یا نه؟ 2. تناسب معنوی روایت یا روایت های موازی 3. تعیین کنترل و تاریخ روایت 4. بررسی منابع و مآخذ روایت 5. فهم معانی لفظی روایت با توجه به تحول و تطور زبان در بستر تاریخ 6. زدودن امور غیر واقع از روایت 7. صحت و سقم انتساب روایت به راوی 8. کشف جعل، تزویر و وجود خطا و اشتباه در روایت 9. استفاده از مدارک دیگر مانند مهرها، نشان ها، سکه ها و… در فهم محتویات روایت 10. استفاده از باستان شناسی برای بررسی و فهم آثار به جا مانده در باره روایت.
ج- نقد درونی راوی
1. فهم علایق و انتظارات راوی –حیث التفاتی- 2. فهم و تنقیح پیش فهم های راوی 3. راوی چه مقصودی از نقل روایت داشته است؟ 4. فهم تحولات معنوی زبان راوی، با عنایت به این موضوع مهم که زبان یک پدیده تاریخی است و شرایط و امکان های بیان، تاریخی و متحول است.
د- نقد درونی روایت
1. فهم معنی حقیقی روایت و ارزیابی آن در میزان عقل 2. استنتاج حادثه یا حقیقت تاریخی غیر مذکور در روایت 3. کشف حلقه های مفقوده در روایت به کمک عقل تاریخی 4. سنجش ارزیابی و مقایسه عقاید و آرای مورخان دیگر یا نقادانی که با این رخداد سر و کار داشته اند. 5. کشف فهم و دیدگاه اصلی موجود اما مستور در روایت که همه مطالب روایت بر محور آن نظم یافته است.
نتیجه
پژوهش حاضر تامل در چند مفهوم اصلی دانش تاریخ را وجه همت خود قرار داد تا بدینوسیله کمکی هرچند ناچیز به مطالعات نظری در حوزه تاریخ شناسی نماید. نیز این موضوع مهم را مورد تاکید قرار دهد که وظیفه مورخان تنها تاریخ ورزی نیست و تامل در ماهیت دانش تاریخ هم در وهله نخست بر عهده آنان است. بر این اساس و بنا بر ضرورتی که برای تعریف و تببین مفاهیم بنیادین علم تاریخ احساس می شد، راقم سطور مفاهیم تاریخ، علم تاریخ، وقایع نگاری، تاریخ نگاری و نقد تاریخ نگاری را انتخاب و سعی نمود تعریفی از مفاهیم یاد شده با تاکید بر تفاوت های مفهومی موجود میان آن ها، ارائه کند.